جبر زمانه
گاهی به وضوح می بینم و احساس می کنم که روحم زیر پاهای جسمم در حال هلاک شدن است
چشمان معصومش را می بینم و صدای خسته اش که به زمزمه ای بیشتر شبیه است را می شنوم
حقیقت تلخی ست ولی مدتی ست که فقط شده ام جسم ،
یک جسم متحرک ... از روحم خبری نیست !
هر چقدر که در جستجویش بودم نیافتمش
هنوز هم نمی دانم تقصیر از من است یا ازجبر زمانه و یا ...